جمله های زیبا با عکس(2)

نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..
چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

هر روز تكراريست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند

عمر من قد نميدهد
به سفرت بگو كوتاه بيايد

رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!

آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
آن شب که شب پره ها ..
عاشــقـــانه تر ..
عاشــقـــانه تر ..
نــــور را می جســـتند ...!
و اتاقم ..
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

من کویر خسته ام تویی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون . .

این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست

همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..

کاش میدانستی
لحظه هایم
بی تو تنهاست....

امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود

خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....

" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..

هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!

میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش ...

من تو را نمی سرایم !..
تو ...
خودت در واژه ها می نشینی ..!
خودت قلم را وسوسه می کنی !!
و شعر را بیدار می کنی !!

انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..

در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد و
كوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...

دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..

گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..

سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!

فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!

در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام ...

امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!

برچسبها: جمله های زیبا با عکس, 2
+ نوشته شده در یکشنبه ششم فروردین 1391ساعت 17:50 توسط رسول | آرشیو نظرات
جمله های زیبا با عکس
|
از روزی که نامت ملکه ی ذهنم شد
احساس میکنم جمجمه ام با شکوه ترین امپراطوری دنیاست.
اومدي شبيه بارون دله من خسته خاكه
واسه اون نم نمه چشمات ، نميدوني چه هلاكهنمي دوني ، نميدوني واسه من چقدر عزيزي
شايدم مي دوني اما منو باز به هم ميريزينمي دونم چي رازيه كه تو چشمات خونه كردههر چي هست اونقدر قشنگه كه منو ديوونه كردهقطار مي رود....تو مي روي..... تمام ايستگاه مي رود............
و من چقدر ساده ام كه سالهاي سال ،در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان به نرده هاي ايستگاه رفته تكيه داده ام!!مثل كشيدن كبريت در باد
ديدنت دشوار است
من كه به معجزه ي عشق ايمان دارم
مي كشم
آخرين دانه ي كبريتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!دفتري بود كه گاهي من و تو
مي نوشتيم در آن
از غم و شادي و روياهامان
از گلايه هايي كه ز دنيا داشتيم
من نوشتم از تو:
كه اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بي خواب نخواهد آمد
كه اگر دل به دلم بسپاري
و اگر همسفر من گردي
من تو را خواهم برد تا فراسوي خيال
تا بدانجا كه تو باشي و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتي از من:
من كه تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گريه كردم
با تو خنديدم و رفتم تا عشق
نازنيم اي يار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترين انسانم…
ولي افسوس
مدتي هست كه ديگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!خواستن ،هميشه توانستن نيست
گاهي فقط،
داغ بزرگي است
كه تا ابد بر دلت مي ماندرفت و آمد ،رفت و آمد ،اينقدر رفت و آمد
كه از ياد برد ، چيزي به نام ماندن هم وجود دارد!يادته زير گنبد كبود تو بودي و كلي آدماي حسود؟
تقصير همون حسوداست كه حالا
هستي ما شده يكي بود يكي نبود...كاش هميشه در كودكي مي مانديم
تا به جاي دلهايمان
سر زانوهايمان زخمي ميشد!...چه تقدير بديست !من اينجا بي تو مي سازم
و تو، آنجا با او مي سازي...!!!وقتي كه نيستي
باديدن هر صحنه عاشقانه اي
احساس يك پرانتز را دارم
كه همه ي اتفاقات خوب خارج از آن مي افتدمرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار….
من ازگم شدن درجاهاي شلوغ
...ميترسم ...